تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت پنجاه و هشتم
زمان ارسال : ۱۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
دینا تا مانتوی انتخاب شده را میان دستانم دید، لبخند رضایت بخشی زد و مرا بهسمت اتاق پرو هدایت کرد.
- خیلی قشنگه، مطمئنم وقتی بپوشیش قشنگترم میشه.
حتی نمیتوانستم اندکی لبخند میهمان لبهایم کنم. نمیدانستم چرا در این لحظات دلِ بیتابم اصلاً آرام و قرار نداشت، شاید به چیزی فکر میکردم که انجامش سخت مرا آزرده خاطر میکرد.
باز هم با یک «ممنون» خشک و خالی از تمجید دینا، تشک
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
مرسی از لطفت صحرای عزیزم🤍✨
۲ هفته پیشپری
00عالی بود مثل همیشه ما را تو خماری گذاشتی نویسنده عزیز
۲ هفته پیشمهتاب
10👏👏👏👏👏
۲ هفته پیشم.ر
10👏👏
۲ هفته پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
🌹
۲ هفته پیشستاره
50عجب جایی تموم شدخب میگفتی مام می فهمیدیم حالابایدچقدصبرکنیم...
۲ هفته پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
شرمنده ستاره جان🥲💔 ولی هیجانش به همیناست دیگه😂🧡
۲ هفته پیش
صحرا
10عالی مثل همیشه وای حس میکنم زندس چون اینجوری داستان رنگ و روی دیگه ای میگیره موفق باشی عزیزم